- ماه پيشاني
يكي بود؛ يكي نبود. غير از خدا هيچكي نبود. مردي بود و زني داشت كه خاطرش را خيلي مي خواست و از اين زن دختري پيدا كرد خيلي قشنگ و پاكيزه و اسمش را گذاشت شهربان.
وقتي شهربانو هفت ساله شد, او را فرستاد مكتب خانه كه پيش ملاباجي درس بخواند.
گاهي كه بچه ها براي ملاباجي هديه مي آوردند, ملاباجي مي ديد هدية شهربانو از بقيه بهتر است.
ملاباجي با شهربانو گرم گرفت و بنا كرد از زير زبانش حرف كشيدن. طولي نكشيد فهميد كار و بار پدر شهربانو حسابي رو به راه است و در زندگي كم و كسري ندارد.
ملاباجي آن قدر به شهربانو مهرباني كرد و قاپش را دزديد كه اگر مي گفت ماست سياه است, شه
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان