- تنها كسي كه تو ميني بوس نشسته بود مردي بود كه سخت مشغول خواندن روزنامه بود. روي يكي از صندليهاي تكي نشسته بود و روزنامه را با دقت مي كاويد. سطر سطرش را مي خواند. سر
هم بلند نمي كرد. گويي نمي دانست كه همه خبرها، همه كشمكشها، همه هيجانات در يك جاجمع شده اند، دل آدمي. خسته بودم و حوصله نداشتم تا پر شدن ميني بوس صبر كنم ، چاره اي هم نبود. وقتي به ياد مي آوردم كه هيچ كاري از پيش نبرده ام ، خستگي ، بيشتر عذابم مي داد. با اين مچ پاي معيوبم كه
پيچ خوردگي مكرر داشت و دكتر سفارش كرده بود قدم از قدم برندارم بلند شده بودم اين همه راه آمده بودم بلكه كاري پيدا كنم و سرگرم بشوم و حالا دلم مي خوا
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان