- آن وقتها من اینجا نبودم . یعنی اصلا پرستار نبودم. آن وقتها (درست پنج سال پیش اوایل بهار وقتی که نرمه باد خنکی توی تن آدم می پیچید و هوا بوی باران می داد) توی شرکتی کار می کردم اطراف میدان تجریش. شرکت صادرات و واردات. از ایران صنایع دستی (گلیم و گبه و خیلی چیزهای دیگر) صادر میکرد به کشورهای عربی. یکی دوتا کشور اروپایی هم بود .آن وقتها آدمی بودم شاداب با پوستی صاف و کشیده. چهار سال بعد (توی این چهار ساله سه بار کارم را عوض کردم) سی و دو را دیدم .توی آسایشگاه بعد از اینکه از اتاق رئیس بیرون آمدم و قرار داد استخدامم توی دستم بود دیدمش . روی برانکارد سفیدی خوابیده بود و یک ور صورتش غرق خون بو
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان