- وقتي پيرمرد دومي را ديد كه تنها روي نيمكت نشسته، يك پايش را روي پا انداخته و همانطور كه گيوة پاشنه خوابيده اش را نوك شست پايش بازي ميدهد، از پشت عينك كائوچويي ته استكانياش به باغباني نگاه ميكند كه در حال هرس شمشادهاست، خوشحال شد. ابتداي نيمكتش نشست، كلاه شاپواش را روي سر و عينك پنسياش را روي چشم جابجا كرد، و تك سرفه كوتاهي زد. اما پيرمرد دوم التفاتي نكرد. پيرمرد اول دو دستش را روي عصاي آبنوسش تكيه داد و سرفه ديگري كرد و آن را به زمين زد. او باز هم اعتنائي نكرد. اولي با خودش گفت:
ـ مگه كري؟
و توي دلش خنديد و سمعكش را پشت گوش چپش لمس كرد. پيرمرد دوم كه به حوض و فواره وسط پارك نگ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان