- وقتی افتان و خیزان از دالان امامزاده بیرون آمد، مردم دورش را گرفتند. دست هریک قیچی یا چاقویی بود، پیراهنش را تكهتكه كردند. او همچنان آرام و عرقكرده روی پله سنگی امامزاده نشسته بود و كاری نداشت كه چهكارش میكنند. وقتی پیراهنش كاملاً تكهپاره شد، همه راهشان را كشیدند و رفتند. آنوقت دوباره همان صدا را شنید. سرك كشید و حیاط كوچك امامزاده را از دالان نگاه كرد. دلش میخواست كاملاً مطمئن شود كه از آن دنیا بیرون آمده است، اما سایهها باز به طرفش میآمدند. سرش را پایین انداخت. میدانست كه چارهای جز این كار ندارد، شاید تمام مدّت زمانی كه خوابنما میشد، بیشتر از چند دقیقه طول نمیكشید، اما وقتی
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان