- پدر میگوید که میدانسته دارند سنگها را پس میزنند. صدایشان را به خوبی میشنیده و حتا باریکهی نوری را هم به یاد دارد که از لای انبوه سنگ و خاک، از بغل ِ گوش راستش رد میشده و به جایی روی کف ماشینش میتابیده است. اینها را مثل دورترین خاطرهی زندگیاش به یاد دارد. بعد، دیگر تاریکی بوده و سکوت. همین سکوت را هم به یاد دارد. آنها که داشتند خاک و سنگ روی ماشین را کنار میزدند دو نفر بودهاند: زن و شوهری که بعدها برای پدر تعریف کردهاند که شب پیش را، هر دو، خواب ِ نوزادی نورانی دیدهاند؛ و صبح در آغوش هم، بر کوری ِ ده سالهی اجاقشان گریستهاند و همهی آن روز را در انتظار حادثهای بزرگ بودهاند،
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان