- محبوبه گشت توی کیفش پی چیزی. خرت و پرت ها را زیر و رو کرد. بوی عطر و پودر می آمد. قوطی کبریت را برداشت. سرش را کج کرد. قوطی را تکان داد. زیپ کیف را بست. لبخند زد. روی گونه هایش چال افتاد. گفت: چه خبر؟ کبریت سوخته را انداخت تو نعلبکی قهوه اش. گفتم: دیشب تا صبح خوابم نبرد. چیزی هم ننوشتم. فکرهای مزخرف می کردم. فکرهای بی سر و ته. گفت: چی مثلا؟ گفتم: دنیا مثل یک اتوبوس پره یا خودت را می چپانی بین جمعیت و جا می شوی یا هولت می دهند بیرون، می افتی و دیگر نمی توانی بلند شوی.
من و محبوبه پی اتوبوس می دویدیم. کیف مدرسه اش را می انداخت روی شانه من. اتوبوس سر چهارراه اگر چراغ قرمز بود می ا
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان