- خوان هفتم: جنگ با ديو سفيد
نگاه رستم بر رخش نشست و اولاد را نيز با خود برداشت و چون باد رو به كوهي كه ديو سفيد در آن بود گذاشت. هفت كوهي را كه در ميان بود بشتاب در نورديد و سر انجام به نزديك غار ديو سفيد رسيد. گروهي انبوه از نره ديوان را پاسدار آن ديد. به اولاد گفت « تا كنون از تو جز راستي نديده ام و همه جا به درستي رهنمون من بو ده اي . اكنون بايد به من بگوئي كه راز دست يافتن بر ديو سفيد چيست؟» او لاد گفت « چاره آنست كه درنگ كني تا آفتاب بر آيد. چون آفتاب بر آيد و گرم شود خواب بر ديوان چيره ميشود و تو از اين همه نعره ديوان جز چند تن ديوان پاسبان را بيدار نخواهي يافت . آنگاه كه با
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان