- خوان ششم: جنگ با ارژنگ ديو
چون نيمه اي از شب گذشت از سوي مازندران خروش بر آمد و به هر گوشه شمعي روشن شد و آتش افروخته گرديد . تهمتن از اولاد پرسيد « آنجا كه از چپ و راست آتش افروخته شد كجاست؟» اولاد گفت« آنجا آغاز كشور مازندران است و ديوان نگهبان در آن جاي دارند و آنجا كه درختي سر به آسمان كشيده خيمه ارژنگ ديو است كه هر زمان بانگ و غريو برمياورد.» رستم چون از جايگاه ارژنگ ديو آگاه شد بر آسود و به خفت و چون بامداد برآمد اولاد را بر درخت بست و گرز نياي خود سام را برگرفت و مغفر خسروي را برسر گذاشت و رو به خيمه ارژنگ ديو آورد .
چون به ميان لشكر و نزديك خيمه رسيد چنان نعر
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان