- مقدمه
از شدت ناراحتي و عصبانيت کتاب را به گوشه اي پرت کرد .با خود زمزمه کرد ،" درست مثل سرنوشت من "
از جا برخاست و به آشپزخانه رفت . استکان را پر از چاي کرد و دوباره به اتاق بازگشت و پشت ميز نشست . استکان را روي ميز گذاشت و با انگشتانش سطح خارجي آن را لمس کرد .به نقطه اي خيره شد و به فکر فرو رفت . زير لب زمزمه کرد" اي عشق خانمانسوز وجودم را سوزاندي و قلبم را ..."
به اطرافش نگريست و نفس عميقي کشيد . انگشتانش را لاي موهايش کشيد و گفت :"خسته شدم بس که فکر کردم ."
چاي سرد شده اش را يک نفس سر کشيد . به سمت آشپزخانه رفت .استکان را روي کابينت گذاشت .بي حوصله مانتويش را
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان