- صدای پای بهار
محمد1 پس از كارهای روزانه كنار نهر جوی آبی خسته و افتاده نشسته بود. از سپیدهدم آن روز تا دم ظهر یكسره كار كرده بود. به پشت دراز كشیده بود و به ازدواج و آینده خود میاندیشید. چقدر علاقه داشت همه فرزندانش را خوب تربیت كند و آنها را جهت تحصیل علوم دینی و سربازی و خدمتگزاری امام زمان (ارواحنافداه)، به نجف اشرف بفرستد. خودش كه در این باره به آرزویش نرسیده بود. در فراز و نشیب زندگی، درس و بحث طلبگی را نیمهتمام گذاشته و از نجف به «نیار»2 برگشته بود.
«عجب خیالاتی شدم، با این فقر و فلاكت چه كسی عقلش را از دست داده تا به من دختر بدهد؟! خوب درست است كه خدا روزی
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان