-
آخراي فصل پاييز يه درخت پير و تنها
تنها برگي روي شاخه ش مونده بود ميون برگا
يه شبي درخت به برگ گفت:کاش بموني در کنارم
آخه من ميون برگا فقط تنها تو رو دارم
وقتي برگ درختو مي ديد داره از غصه ميميره
به خدا راز و نياز کرد اونو از درخت نگيره
با دلي خرد و شکسته گفت نذار از اون جداشم