-تابوتي بر آبمحمد بهارلو
جاشوی سياهسوختهای كه روی سينۀ لنج ايستاده بود به آسمان نگاهكرد و گفت:
ــ هوا دارد باز ميشود.
ناخدا بالِ چفيه را از روی پيشانيش كنار زد و گفت:
ــ تو قبله هنوز لكههای ابر هست. اما راه ميافتيم. صلوات بفرستيد.
مسافرهای روی عرشه صلوات فرستادند. يك ساعت بود كه سوارِلنج شده بوديم و منتظرِ حركت، و اجازۀ ژاندارمهای ساحلي، بوديم.مسافرهايي كه توی لنج جاشان نشده بود هنوز روی اسكلۀ چوبي ايستاده بودند و چشمْچشمْ ميكردند تا كسي از رفتن منصرف شود و جای اوسوار شوند. از كلۀ سحر، در صفي بلند، از جلوِ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان