-يادداشتهاي يک اسب
( داستان رستم و سهراب )
يارعلي پورمقدم
۱
عنکبوتکم از سقف کش آمد و نوک بينيام را قلقلک داد تا از خواب که ميپرم همراه با جيک و جاک يک فاختهي کسل، تيغهي مورب نوري را ببينم که به اصطبل ميتابيد و رستم را که بنگِ به ناشتا، زين بر من بست و خشدار غريد که به شکار سوي مرز توران ميرود. حوالي سمنگان به دشتي رسيديم که گوزن در گورخر بود که ميچميد. نرهاي را که فوقِ فوجشان مينمود به خم کمان انداختيم تا رستم از خس و خاشاک و شاخههاي نارون آتشي بيفروزد و ران آغشته به خاک و خون و خاکستر را چنان با ولع قاتق شراب کند که
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان