-داستان نوجوان تيز پرواز
- مامان، من مي روم با دوستم پرواز كنم. كاري نداري؟
- نه مواظب گربه ها باش.
- باشه، خاطر جمع باش، خودت كه منو مي شناسي به من مي گن: تيز پرواز.
تيز پرواز، كبوتري زرنگ و باوفا بود. او تيز و سريع بود، با پرهاي سفيد و سبز. او با مادرش روي بام در جنوب شهر تهران زندگي مي كردند، او هميشه با رفيقش، كاكل به سر، پاپري، تپل و سفيد و تنبل، به تفريح و بازي مي رفتند.
آنها هميشه روي سيم هاي تير چراغ برق، كه از خانه اشان فاصله داشت، مي نشستند. به اطراف نگاه مي كردند. به آدم ها، بچه ها و... به رفت و آمدهايشان، كارهايشان، رفتارشان و...
آنها با هم مسابق
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان