- مقدمه
اسمان پر از ستاره بود.ستاره ها چشمک زنان در اسمان می درخشیدند .رقص انها و ماه بقدری جلوی دیدش را گرفته بود که متوجه حضور او نشد.اهسته زمزمه کرد: دلم برات تنگ می شه !
صدای او را شنید مثل همیشه امیخته ای از طنز و نرمش در صدایش موج می زد.
_ من زود برمی گردم.خیلی زود.نه سال مثل برق و باد می گذره.
قطره اشکی جلوی چشمش را گرفت.
_ تو می خوای بری ایتالیا.چند سال دور از من ! پس....پس من چه کارکنم ؟.
_ من برمی گردم .برای همیشه.تو منتظر می مونی .مگه نه؟
نگاه قهرالودی به سویش کرد و موذیانه گفت : اگه بگم نه ، چی می گی؟
پوزخند او را حس کرد
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان