- من و گل سرخ همسفریم
فردای عروسی سفره صبحانه را مادرت پهن كرد و صدایمان زد. من هم بلند شدم و سر سفره كنارت نشستم. با اشاره ابروهایت متوجه شدم كه باید دورتر از تو بنشینم. چادرم را جلو كشیدم و آن طرفتر رفتم. دستم را به سمت سفره بردم تا تكه نانی بردارم و با پنیر بخورم، كه تا با اشارهات متوجهم كردی كه چند تار مویم معلوم شده. ته دلم هم خوشحال بودم و هم ناراحت. خوشحال از اینكه این تعصب را نشانه علاقهات میدانستم و ناراحت از اینكه همیشه با خانوادهات سر یك سفره باید غذا بخورم. اتاقهایمان كنار هم بود. من و تو اتاق كوچك را برداشته بودیم و حسین آقا، برادر بزرگترت، اتاق بز
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان