-
مقدمه
وقتی آفتاب سرزمین آدمیان را تصرف کرد. قطار سرنوشت بر روی ریل زندگی خود را از سرعت گرفت.
با بلند شدن صدای زنگ تلفن ، مهشید سراسیمه از خواب پرید. در حالی که قلبش به شدت می زد به زحمت به سمت تلفن برگشت که روی میز کنار تختخوابش قرار داشت. با دلهره گفت :
- الو بفرمایید...
با شنیدن صدای بیژن نفس عمیقی کشید و گفت :
- بیژن جان تویی؟
- آره عزیزم ، خواب بودی؟
مهشید با تشویش گفت :
- چرا منو بیدار نکردی؟ بچه ها از مدرسه جا موندن.
- ساعت خواب ، بچه هارو فرستادم مدرسه ، نگران نباش.
مهشید با تعجب پرسید :
- جدی میگی؟ تونست
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان