- دست عاطفه در دستم بود ، با هر بار دیدن دختر بچه ای که جسورانه از بالای سرسره پایین می آمد ، پاهایش جمع تر و فشار دستش به دست من بیش تر می شد ، توی دلم خاله ام را به خاطر تربیت نادرست عاطفه ملامت می کردم . اون که چیزی کم نداشت ، چرا باید آنقدر ترسو بار می آمد ؟
نمی دانستم پدر و مادر آن بچه چه کسانی بودند ، اما برای یک لحظه آرزو کردم که ای کاش عاطفه هم بچه همان پدر و مادر بود ، تا فقط کمی از جسارت آن ها را به ارث می برد . از آن جا دور شدیم ، کمی بعد همان بچه را دیدیم که با دست های کوچکش پدر معلول و مادر نابینایش را هدایت می کرد .
و این بار برای یک لحظه آرزو کردم که خدا مرا ببخشد ، ع
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان