-
در سنگینی ِ سکوت
آنگاه که گام ها در رفتن ونرفتن ، در می ماند
سرما، بهانه ای ست باتوبودن را
در سراشیب ِ کوه ِ یخی ، لغزیدم ،
سینه بر سینه ی یخ ،
واین، بهانه ای شد ، تا دستان سردم را گرم بفشاری
و سببی ، تا گرمای تنت در سرمای رگهایم بتراود
چه زمستان مبارکی .....
در کنارم باش ،
تا اگر بازهم لغزیدم ،
دیگری را بهانه نباشد که بازوانم را بفشارد