-گویند كه در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر
عزیزتر از جون ! مرا دریاب كه الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان كه رسم مادران است
به سینه بكوفت كه چه شده ای گل پسركم !
پسر نگاهی به مادر بكرد و گفت كه اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم كه امروز در محله
مان چشمم برای اولین بار به این دختر همسایه خورد و نگاه همان و عشق همان ! پس
اینك از تو مادر بزرگوار خواهم كه به خانه آنها روی و او را به نكاح (عقد )من در
آری كه دیگر تاب دوری او را بیش از این درمن نیست !!!
مادر نگاهی از سر دلسوزی به پسر بیانداخت و گفت : دلبركم من حرفی ند
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان