-او با اندکی اندکی دلهره به مدرسه دخترانه وارد شد وبه مدیر مدرسه گفت خانم میخواهم شاگرد مدرسه شما بشوم.مدیر با متانت گفت مقررات مدرسه اجازه نمی دهد که تورا به شاگردی بپذیریم.او غمگین شد وخواست از مدرسه بیرون برود که دختر کی زیبا جلوش را گرفت وپرسید چرا می خواهی به مدرسه ما بیایی او گفت می خواهم نوشتن را یاد بگیرم دخترک گفت تو نوشتن می خواهی چکار او گفت می خواهم اسمم را روی دریاهاورودخانه ها بنویسم دخترک خندید واز سر خوشحالی گفت خوب تو شاگرد من باش من هم معلم تو می شوم .او اموخت چگونه اسم خود را بنویسد ولی از ان پس اموزگار خود را فراموش کرد اما دخترک زیبا نخستین شاگرد خود را هرگز از یاد نبرد
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان