-صدای زنگ در را شنید یکی باعجله زنگ میزد .مادرش که مشغول جاروب کردن یکی از اتاقها بود صدا زد زود برو دررا باز کن .رفت دررا باز کرد گدای پیری بود که لباسهای پاره ای به تن داشت .دستش رادراز کرد وباصدای لرزانی گفت از انچه خدا به شما داده چیزی هم به من بدهید مادرش از توی اتاق صدا زد کیه .باصدای بلند جواب داد گدا /مادر پرسید چه میخواهد به گدا گفت چه می خواهی .گدا گفت یک تکه نان گرسنه ام جواب داد مادر گدا میگویدگرسنه ام یک تکه نان می خواهم /گفت وبعد سر جایش خشکش زد وترسان به گدا چشم دوخته بود مادرش با یک تکهنان امد وان را به گدا داد .گدا با احترام نان را گرفت وبه لبش نز دیک کرد وبر ان بوسه زد .سپس زی
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان