- وقتی با پاهای خسته و دلی نیمه شکسته تو آخرین پیچ خیابون تنهایی به نفس نفس افتاده بودم دیگه داشت چشمام سیاهی می رفت , امید پیدا کردن یه دل آسمونی یا دست مهربونی که با یه سلام منو دعوت به همراهی کنه دیگه داشت تو باغچه لحظه ها خشک می شد. عطش یه ردپا سراب یه صدا داشت منو با خود به قعر مرداب تنهایی و مرگ می برد که آوازه صدایی تمام یخ تنمو آب کرد. نمی دونم از کجا می یومد اون صدا , نگام یهو مثل بچگیا قاصدک وار پرواز کرد ونشست توی یه نگاه , نگاه یه آهنگ غریبی داشت . دلنواز بود ولی یه غم عجیبی داشت , دیگه قدم بهارو تو دشت و کویر می شد دید .بوی بهار نارنج رو می شد حتی تو خواب هم شنید . زیر آسمون پر ستا
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان