-آفتاب پرست و رنگين كمان
سال ها پيش آفتاب پرست خـودخـواه و مـغـروري در يك جنگل زندگي مي كرد كه حيوانات ديـگـر را تنها به اين خاطر كه نمي توانستند رنگ خود را مثل او تغيير دهند ، مسخره مي كرد . او تمام روز با خود مي گفت :من چقدر زيبا هستم! هيچ حيوانيبـه زيـبـايـي مـن وجـود نـدارد! همه حيوانات رنگ هاي زيباي او را تحسين مي كردند ، ولي اخــلاق زشــتـش را نـه! روزي آفتاب پرست از دشتي مي گذشت كه ناگهان هوا باراني شد و باران آمد، باران كه تمام شد و دوباره خـورشـيـد درآمـد نوبت رنگين كمان رسـيـد . آفتاب پرست مغرورانه نگاهي به آسمان انداخت و از ديدن رنگين كمان تعجب كرد ، اما با حسادت گـفـت :
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان