-
در حوالي ميدان بساطش را پهن كردهبود؛ فريب ميفروخت.
[/font]
مردم دورش جمع شده بودند، هياهو ميكردند و هول ميزدند و بيشتر ميخواستند.
توي بساطش همه چيز بود: غرور، حرص،دروغ و خيانت، جاهطلبي و ...
هر كس چيزي ميخريد. و در ازايش چيزي ميداد.
بعضيها تكهاي از قلبشان را ميدادند .و بعضي پارهاي از روحشان را. بعضيها ايمانشان را ميدادند. و بعضي آزادگيشان را.