-بر اساس يك پرونده قتل در شاليزار
[شقايق آرمان]
سقف كلبه چوبى گوشه شاليزار حسابى دم كرده بود. اشعه هاى آفتاب از روزنه هاى كوچك به كلبه مى تابيد. « غلام» با دلهره پس از تعقيب قطره هاى خون پاشيده شده روى زمين ، به جسد «بنيامين» رسيد. پنجره كلبه با وزش باد باز و بسته مى شد و غژغژ صدا مى داد. موهاى پرپشت و سياه «بنيامين» جوان زير نور فانوس آويزان از سقف مى لرزيد.
سكوت شب كم كم از راه مى رسيد. غلام با چشمان وحشت زده در فضاى نيمه تاريك به طرف جسد خم شد. با صداى لرزان و بغض آلود دست هاى پسر جوان را فشرد و گفت: «بنيامين.//! بنيامين.//! بنيامين ///! بنيامين جان! و بعد با زبان گ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان