- پاهام می لرزید...یه حسی داشتم که خیلی وقت بود تجربه ش نکرده بودم...یه حس مثل ریختن یه
آبشار توي دلت....لبام زود زود خشک می شد....چه قدر دلم براي تموم درو پیکر این بیمارستان تنگ شده
بود...یاد لحظه لحظه هایی که توي بیمارستان سپري کرده بودم رهام نمی کرد....یاد درد دلایی که توي
محوطه با مهرداد می کردم...یاد مواقعی که با شادي از زیر مورنینگا در می رفتیم...یاد....
از شادي شنیده بودم آقاي دکتر شده رئیس بیمارستان....و امروز هم احتمالا باید براي ثبت نام باهاش برخورد می
کر
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان