-سلام دوستان عزیزم
از امروز می خوام رمان زیبای آئین من رو شروع کنم طبق معمول چند قسمت می زارم اگر خواستار داشت ادامه می دم
به او نگاه کردم.چشمهاش درست مثل دو تکه یخ شده بود.گاهی سایش دندانهایش روي هم رو حس می کردم...مامان شهلا؛مادرش به سمتش رفت و آرام کنار گوشش چیزي گفت که باعث شد چند لحظه چشمهاش رو ببنده بعد هم به زور لبخندي بزنه...
_عاقد اومد!...
مامان خودم بود که این را گفت و بعد هم کنار من اومد روي صندلی نشست...زیر چشمی نگاش کردم...حالش خوب نبود...
خیلی آرام گفتم:آئین حالت خوبه؟
جوابی نداد مثل همیشه و من هم مثل همیشه پشیمان شدم...می دونستم که باز ه
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان