-خلاصه مي کنم...من و نامزدم 3 سال پيش با هم آشنا شديم(من الان 31 ساله و اون 32 سالس)...2سال پيش مادر و خواهرش رو آورد واسه خواستگاري...مامانش خوب بود ميگفت ميخنديد تا اينکه توي صحبتا فهميد مامانه من تبريزيه...از خونه ما که رفتن گفت الا و بلا من رضايت نميدم تو با ترک ها وصلت کني...هرچي سعي کرد مادرشو قانع کنه نشد که نشد...خودش عاشقم شده بود و حاضر نبود به خاطره اين دليله پوچ و بيخود دست از من بکشه...يه روز تصميم گرفت خودش تنها بياد جلو...اومد...بابام گفت اول رضايته مادرت بعد باقيه حرفا...دوباره رفت... بازم نتونست...براي باره دوم و سوم و چهارم و پنجم اومد خونمون...بابام گفت حداقل بگو پدرت بياد مغ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان