-يه روز يه خانوم حاجي بازاري خونه ش رو مرتب کرده بود و ديگه مي خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه براي حاج آقاش. تازه لباس هاش رو در آورده بود و مي خواست آب بريزه رو سرش که شنيد زنگ در خونه رو مي زنند. تند و سريع لباسش رو مي پوشه و مي ره دم در و مي بينه که حاجي براش توسط يکي از شاگردهاش ميوه فرستاده بوده.
دوباره ميره تو حمام و روز از نو روزي از نو که مي بينه باز زنگ در رو زدند. باز لباس مي پوشه مي ره دم در و مي بينه اينبار پستچي اومده و نامه آورده. بار سوم که مي ره تو حمام، دستش رو که روي دوش مي ذاره ، باز صداي زنگ در رو مي شنوه. از پنجره ي حمام نگاه مي کنه و مي بينه حسن آقا
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان