-برگرفته از خاطرات جانباز فداكار محسن گودرزى يك جبهه از حمله
[تهيه و تنظيم: زينب بردبار]
در عمليات بدر، من و اصغر و محسن گلستان با هم در دسته يك - يعنى دسته اخلاص- بوديم، كمى بعد هم سعيد پوركريم و اكبر مدنى هم به جمع ما اضافه شدند.
درعمليات بدر تا نزديكى رود دجله رفتيم. تا ظهر همان روز هم آنجا بوديم. بعد دستور آمدكه عقب نشينى كنيم والا از پهلو قيچى مى شديم.
عقب نشينى خيلى سخت بود، انگار روى دوش آدم يك كوه گذاشته باشند! قبل از اين كه عقب نشينى كنيم از اصغر پرسيدم، اين گرد و غبار جلو چيه اصغر هم عينك ته استكانى اش را با خونسردى پاك كرد، نگاهى انداخت و گفت: تانك! من وقتى ش
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان