-حکایت اول:
زاهدی مهمان پادشاهی شد. چون بر سفره بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیشتر از آن کرد که عادت او؛ تا ظن صلاح در حق وی زیادت کنند.
چون به مَقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری داشت صاحب فراست. گفت: ای پدر در دعوت سلطان طعام نخوردی. گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.
این هنرها نهاده بر کف دست، عیبها را گرفته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور روز درماندگی به سیم دغل
حکایت دوم:
یکی از بزرگان پارس
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان