-حقيقتي محض با قلم يك جانباز ؛ گاهي وقت ها براي بودن بايد رفت
تهران - حيات
نفس هايش به شمارش مي افتاد تا كمي قدم مي زد. خسته و ملول خزيد ميان تنها قهوه خانه اي كه چراغ كم سويش عابران پياده را براي خوردن چاي هل مي داد درونش. نشست كنار سكوي چوبي كه دود قليان قهوه خانه چي فضا را پر كرده بود. خيال داشت لختي استراحت كند. چاي گرمي بنوشد و دوباره راه نرفته را بپيمايد. قهوه خانه پر بود از حيوانات تاكسيدرمي شده!. سر بر مي گرداند ، كله گوزن مقابلش، رويش را مي سراند يك طرف، تنه قطور كوسه مي نشست مقابلش ...خودش مي دانست غريبه است ميان همه موجوداتي كه نگاهش مي كنند.
قهوه چي استكان
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان