- اَنَا شَريك!
حدود پنجاه سال پيش در شهر ما كرمان پيرمردي تنها به نام زندگي ميكرد كه زندگياش از راه تلكه كردن و باجخواهي ميگذشت. وقتي در خانهاي جشني، عزايي، ختنهسوراني يا عروسي بر پا و در كنار آن به راه بود آن جا حاضر بود.
او كه ميدانست سهمش از اين جشن بيشتر از يك بشقاب غذا نخواهد بود به محض پهن شدن سفره در برابر چشم ميهمانان و ميزبانان پا وسط سفره ميگذاشت و به بهانه وارسي كردن غذاها خم ميشد و بعد سرفهاي ميكرد و آب دهاني غليظ در وسط يك ديگ بزرگ آش، يك قاب پلو يا يك ظرف
پر ملات خورشت ميانداخت و بعد گوشهاي مينشست. بقيه ماجرا روشن بود. صاحب
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان