-اينجـا بـراي همـه، جـا هست
دريك روستا مزرعه كوچكي قرار داشت كه صاحب آن زن پيري بود كه ديگرتوانايي اداره كردن مزرعه اش را نداشت. به همين خاطر تصميم گرفته بود تا آنجا را بفروشد و به نزد فرزندش در شهر برود .اودر مزرعه خود يك گاو، دو گوسفند وچند تا مرغ و خروس هم داشت. حـيـوانـات مـزرعـه از اينكه به زودي پيرزن آنها را ميفروخت و آنها از يكديگر جدا مي شدند خيلي غمگين بودند. گاو كه از حيوانات ديگر بزرگتر و عاقلتر بود، گفت: ناراحت نباشيد دوستان، درست است كه ما از هم جدا مـيشـويم،ولي هرجا كه برويم دوستان جديدي پيدا ميكنيم.اين حرف او باعث شد كه بقيه حيوانات خيالشان راحت شود و آن شب را به
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان