-سايه لرزان دختري تنها در شبي تابستاني و دلهرهانگيز
ادبيات- فرهاد حسنزاده:
فاجعهآميز بود؛ همه چيز از جايي شروع شد كه اصلاً فكرش را نميكردم. از زماني كه نشستم پشت كامپيوتر و سيدي را توي دهان بدقواره سيديخوان گذاشتم و درش را بستم.
از هيجان داشتم ميمردم. هي وول ميخوردم و منتظر بودم سيدي خوانده شود. شايد نبايد اين كار را ميكردم؛ بايد مثل بچه آدم مينشستم پاي درسم و كتاب را عين ساندويچ گاز ميزدم و م