-افسانه دختري كه چشمِ دلش باز است
خانه فيروزهاي- ليلي شيرازي:
ميخواهم برايتان داستان دختري را تعريف كنم كه دوست داشت به دنيا بيايد. او آفريده شده بود اما هنوز به دنيا نيامده بود و داشت براي خودش توي آسمان ميگشت. اسمش «تربچه» بود. دختري كه ابر ميخورد و باران مينوشيد.
او بسيار آرام بود. طوري كه با صدايش گلها ميشكفتند و با آواز خواندنش باران ميگرفت. دختري كه براي دوست داشتن و براي دوست داشته شدن آفريده