-يك كلاغ، چهل كلاغ
ننه كلاغه صاحب يك جوجه شده بود. روزها گذشت و جوجه كلاغ كمي بزرگتر شد.
يك روز كه ننه كلاغه براي آوردن غذا بيرون ميرفت، به جوجهاش گفت: عزيزم تو هنوز پرواز كردن بلد نيستي.
نكند وقتي من خانه نيستم، از لانه بيرون بپري! جوجه كلاغ به مادرش قول داد كه شيطنت نكند و ننهكلاغه پرواز كرد و رفت.
هنوز مدتي از رفتن ننه كلاغه نگذشته بود كه جوجه كلاغ بازيگوش با خودش فكر كرد كه ميتواند پرواز كند و سعي كرد بپرد ولي نتوانست خوب بال بزند و روي بوتههاي پايين درخت افتاد.
همان موقع يك كلاغ كه از آنجا رد ميشد
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان