-لحظه پرواز
اكبر خوردچشم
مىافتد روى زمين و چنگ مىاندازد به گلويش. بعد شروع مىكند به سرفه كردن؛ نه يكي،نه دوتا بلكه همينطور و پشت سرهم.
ازآن سوى پنجره صداى رعد و برق مىآيد و پشت سر آن قطرات باران است كه چنگ مىزنند به شيشه. صورت حاج حسن سرخ شده.نفسش بندآمده. بلند مىشود. چند قدم راه مىرود. سرش گيج مىرود و يكدفعه مىخورد زمين.
حاج حسن وقتى چشمانش را باز كرد، همسرش زبيده را ديد. لبخندى زد. زبيده زيرلب چيزهايى مىگفت. حاج حسن مىدانست كه همسرش مثل هميشه ذكر مىگويد. به خاطر همين گفت: “ما را هم دعا كن!” زبيده لبخند كمرنگى زد و جواب داد: “ما زندها
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان