داستان زیبای «گوهر پنهان» داستان زیبای «اطلاعات لطفاً» داستان زیبای « وزن دعای پاک و خالص» داستان زیبای «پدر و پسر»-
داستان زیبای «لذت بینایی» مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد…
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن! درختها حر