-از اين ستون به آن ستون فرج است
مردي به شهري مسافرت كرد و غريب بود. اتفاقا همان شب فردي در آن شهر به قتل رسيد. نگهبانان مرد غريب را نزديك محل قتل دستگير كردند و او را نزد قاضي بردند و چون مرد ناشناس نتوانست بيگناهي خود را ثابت كند، قاضي دستور اعدام صادر كرد.
فردا مرد مسافر را به يك ستون بستند تا اعدام كنند. مرد هرچه گفت كه بيگناه است و بعدا از اين كار پشيمان خواهند شد، بيفايده بود و جلاد مي