-دل تنگم. احساس می کنم خیلی تنها و بی پناه هستم. بچه بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. پدرم معتاد Addicted بود و دوستانش را به خانه می آورد. مادرم می گفت امنیت جانی نداریم و از نگاه کثیف دوستان لاابالی پدرم می ترسد. من دو سال با مادرم زندگی کردم. او ازدواج کرد. شوهرش با اینکه قول داده بود مرا مثل بچه خودش دوست داشته باشد، نق می زد و دعوا راه می انداخت. چاره ای نداشتم جز آنکه به خانه پدرم برگردم. او هم ازدواج کرده بود. زندگی در کنار نامادری که دو پسر هم داشت، خیلی سخت و شکننده بود. با اولین خواستگاری که برایم آمد، ازدواج کردم. متاسفانه شوهرم که پسر یکی از دوستان پدرم بود، معتاد از آب درآمد. ما
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان