-خسته و کوفته از سر کار برگشتم، وارد خانه که شدم، همسرم گفت: کفشاتو در نیار، برو یه بسته فلفل و زردچوبه بخر و زودی برگرد که شب مهمون داریم. شنیدن این حرف در آن موقع ظهر و با آن همه خستگی و بی حوصلگی پتکی بود که بر فرق اعصابم کوبیده شد و مرا به هم ریخت. با خشم به صورتش نگاه کردم و گفتم: معلومه از صبح چه کار می کردی؟ باید می رفتی و ادویه رو می خریدی، من حوصله ندارم. داخل اتاق رفتم که استراحت کنم، دنبالم آمد و گفت: «یک دنیا کار روی سرم ریخته، باید توی غذا ادویه بریزم، وگرنه خودت سر سفره چشم غره می ری که غذات بو می ده.»به گفته هاش کم محلی کردم و خودم را به خواب زدم. با عصبانیت بیرون رفت و
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان