-در پناه ابريشم شب
به وجدانم كه هنوز نخوابيده، شب به خير ميگويم. به پاهايش زنگولهاي بسته شده است كه مدام صدا ميكند و من كه از اين صدا نميتوانم بخوابم، مدام غلت ميزنم.
به كوچه ميزنم و در سياهي شب، حل ميشوم. به ياد ميآورم كه چگونه در باد پخش شدم و ديگر هيچ نشاني از خود نيافتم. شب در كوچه پربود. صدايي نبود جز جرينگ جرينگ ترك خوردن سكوت. گوش ميدهم به شب:
در صحن علني آسمان، يك ميليارد ستاره آواز ميخوانند