-با تو در دهلاويه بودن
تهران - حيات
به قدري وراجي كردم تا مادرم راضي شد عيد پيششان نباشم. ماندنم در تهران برايم شده بود مايه دق! بيزار بودم از مراسم ديد و بازديد و حرف هاي سنار يه غاز فاميل كنار سفره هفت سين. دست به قلم شدم. و دو روز مانده به تحويل سال نامه اي براي رضا نوشتم و گفتم كه براي ديدنش عازم اهواز ام .
تنه خسته قطار در اولين روز عيد ديدني بود. جمعي را مي برد و جمعي ديگر را مي آورد. قطار پر بود از دل و دلداد