شب هجران / رسالت

-شب هجران
جان به لب تا نرسيد از تو، به كامى نرسيد

تا نشد دل به جفا خون، به مقامى نرسيد

آنكه از دست غمت خون جگر نوش نكرد

از كف ساقى مقصود به كامى نرسيد

كى شود محرم اسرار تجلى رخت

چون كليم از لبت آن كو به كلامى نرسيد

نيست از اهل سلامت به يقين، آن محروم

كز لبت سلمه الله به سلامى نرسيد

دور خوبى به جهان گرچه بسى آمد و رفت

به جز از دور جمالت به دوامى نرسيد

آتش غم كه نصيب من دل سوخته بود

منت از فصل الهى كه به خامى نرسيد

دل من رفت به زلف تو ب