-كليد اسرار (قسمت بيست و دوم) دستت را به من بده پدر
تهران – خبرگزاري ايسكانيوز:در يك روز خيلي گرم براي ديدن دوست بيمارم به طرف بيمارستان به راه افتادم.مسافران زيادي جلوي ايستگاه اتوبوس منتظر بودند.
همان موقع پيرمردي كنار من ايستاد و دخترش به او كمك كرد تا نيفتد.از حرف هايشان فهميدم كه آنان هم به بيمارستان مي روند.
اتوبوس رسيد، دختر براي اين كه مردم هنگام رفت و آمد به پدرش نخورند يك دست خود را جلوي بدن او نگه داشت و با دست