-شعر
دايي رضا و ماشين عباسعلي سپاهي يونسي ديروز دايي من آمد به خانه ما باباي من به او گفت خوش آمدي، بفرما زودي سلام كرديم با خواهرم به دايي مامان برايش آورد با خنده زود چايي بابا به دايي ام گفت ناراحتي رضا جان با غصه گفت دايي ماشين ندارم الان از بس خلاف كردم توقيف شد ژيانم از غصه ژيانم بند آمده زبانم مامان به دايي ام گفت شد سرد باز چايي با ترس و لرز گفتم كمتر خلاف دايي! كرم معصومه سادات وزيري يك كرم ديدم من توي هول وحالم به هم خورد از ديدن ا وانداختم زود من آن هولو را افتاد آن كرم روي متكا از ترس رفتم توي اتاقم اشكم در آمد از ترس كم كم آن كرم خنديد قه قه به كارم او گفت با ت وكاري ندارم
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان