به خاطر حرف و حدیث میترسم به ازبکستان بروم! شمسایی: برای رفتن به ازبکستان از حرف و حدیثها میترسم از دو سه تیم پیشنهاد دارم شمسایی: میترسم به ازبکستان بروم و برایم حرف و حدیث درست کنند! مانی حقیقی: از هیچ کس نمیترسم- همه چیز از وقتی شروع شد که صادق تصمیم گرفت به خواستگاری فرنوش برود. فرنوش را اولینبار در مطب دندانپزشکی دیده بود. صادق دستیار دندانپزشک بود و فرنوش هم به عنوان بیمار به این مطب مراجعه کرده بود.
چند جلسه ویزیت دکتر و رفت و آمدهای فرنوش به این مطب باعث شد صادق دلداده این دختر شود و تصمیم بگیرد به خواستگاری او برود. همه چیز داشت خوب پیش میرفت